دانلود رمان زیر ایوان ماه از ف.صفاییفرد رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان زیر ایوان ماه از ف.صفاییفرد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
زخمهای تنشان را زیر لباسها پنهان می کردند، اما هیچکس نگفت زخمهای روح پنهان نمیشوند. با هر نگاه، با هر کلام، حتی از لای لبخندها بیرون میزدند. بهی، فلور، کاوه و فرهاد، چهار نفر اصلی که زخم هایشان آنها را به هم پیوند زده و… میزند. بهی که چند سال پیش خواهرش رااز دست داده تمام تلاشش را برای زندگی خواهرزاده چهارساله وشوهرخواهرش میکند، کاوه هم که علاقهاش به بهی را در دل مخفی کرده، تمام تلاشش را برای نزدیک ماندن به او میکند اما فلور، خاله کاوه قرار نیست بگذارد این مسیر برای کاوه آسان بگذرد…
خلاصه رمان زیر ایوان ماه
“بھی” فرهاد گوشی به دست کنار ماشینش ایستاده بود و تینا روی صندلی جلو وا رفته بود تینا زودتر من را دید. صدایم که زد فرهاد هم به سویم چرخید. می خواست از ماشین بیرون بیاید و به خاطر ارتفاع سختش بود. جلو رفتم و بغلش کردم محکم مثل چیزی که قرار بود از دستش بدهم. _بستنی نخریدی؟ توی گوشش گفتم: میخرم برات… بریم بازی کنیم؟ ذوق کرد و ذوقش را آن قدر توی بغلم فشردم که جایش روی لباس هایم بماند. فرهاد فقط نگاهم می کرد. منتظرش نماندم بدون حرف وارد ویلا شدم… بعد دیگر تا شب و حتی دیروزی که میشد
فردای آن روز فقط به چند کلمه فکر کرده بودم. ازدواج، فرهاد، همسر، تینا، نامادری… بهی! بدقلقی های اخیرش برای این بود؟ می خواست ازدواج کند؟ یکی را بیاورد جای بهی؟ یکی که بشود زنش… زنی که برای فرهاد “همسر” بود، برای تینا فقط مادر نبود، چون یک “نا” می آمد پشت نقش اجباری اش. تکلیف من چه بود؟ میماندم یا حذف می شدم؟ سرم را از روی بالش بلند کردم از بس به این طرف و آن طرف غلتیده بودم موهایم در هم گره خورده بود. انگشت هایم را لابه لای گره ها فرستادم و از روی تخت بلند شدم. صبحانه و ناهار نخورده بودم و
هنوز هم میل نداشتم. چراغ هال حتماً از دیشب روشن مانده بود. روی کاناپه لای کوسن ها فرورفتم و سرم را روی دست هاش گذاشتم چند دقیقه به جایی خیره بودم که نمیدانم کجا بود اما رویش فقط تصویر بهین را می دیدم. باید تینا را مطمئن می کردم که همیشه کنارش هستم، باید به فرهاد می گفتم که… «چی می گفتم؟» بلند شدم و باز به اتاق برگشتم. گوشی را از زیر تخت برداشتم. این دو روز سراغی از من نگرفته بود نه خودش نه تینا من هم نه خونه رفته بودم نه مهد. خانه مانده بودم و فقط فکر کرده بودم به سیامک به مامان… به بهین… به خودم…