دانلود رمان دیار آشوب از دیبا کاف و نرجس کشاورزی pdf رایگان بدون سانسور
دانلود رمان دیار آشوب از دیبا کاف و نرجس کشاورزی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
رمان به زندگی پر فراز و نشیب آشوب دختر افغانی میپردازد که سال هاست زندگی خود و خانواده اش را اداره میکند. ورود چکاد به زندگی اش مسیری را پیش رویش قرار میدهد که مجبور به تصمیم گیری میشود. تصمیم هایی که سرنوشتش را رقم میزند…
خلاصه رمان دیار آشوب
کوله ام رو روی دوشم جا به جا کردم و روبروی شیشه های بزرگ کافه ایستادم. از کاری که می خواستم بکنم مطمئن بودم. نگاهی به اطراف انداختم و کوله ام رو پایین آوردم. اول صبح بود و کسی از خیابون رد نمیشد. زیپ کوله رو با کردم و قلوه سنگ بزرگی که توش بود بیرون کشیدم. همه قدرتی رو که داشتم تو دستام جمع کردم و سنگ رو به شیشه های مشرف به خیابان کافه کوبیدم. شیشه ها با صدای بدی خورد شد و پایین اومد. لبخند رضایت رو لبم جا خوش کرد. دست به کمرم زدم و به شاهکاری که خلق
کرده بودم خیره شدم. بالاخره تونستم نفس راحت بکشم. دستام رو بهم زدم و با خنده گفتم: حالا برو با پول اون دو ماه حقوقی که بهم ندادی واسه مغازه ات شیشه بخر که هم مالت حلال بشه هم مشتریات غر شیشه چرک و کدر کافه ات رو به جون پیشخدمتا نزنن. _چه غلطی کردی دیوونه؟ با صدای آقای عزیزی به طرفش برگشتم. حیرون نگاهی به شیشه ای که دیگه وجود نداشت انداخت و نگاهی به صورت خندون من. قدم هاش سرعت گرفتن و با صدای نسبتا بلندی گفت: _مگه دستم بهت نرسه، شیشه مغازه منو میشکنی.
احساس خطر کردم که شروع به دویدن کردم. با قدم های بلند می دویدم و آقای عزیزی هم پشت سرم می اومد. گاهی به عقب برمیگشتم و گاهی نفس نفس میزدم. اونم انگار قصد خسته شدن نداشت که پا به پام میدوید. تو خیابون اصلی پیچیدم. خیابون پر از مغازه طلافروشی بود. مغازه هایی که همه دراشون قفل بود و میدونستم اگه فروشنده منو با این قیافه میدید فکر می کرد دزدم و محال بود در رو باز کنه. فرصت فکر کردنم نداشت. اگه عزیزی دستش بهم می رسید دمار از روزگارم در می آورد. دنبال یک راه نجات..