دانلود رمان تاسیان از مهدیه شکری pdf بدون سانسور
دانلود رمان تاسیان از مهدیه شکری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
تاسیان: غربتِ ناشی از دیدن جای خالیِ کسی که بودنش واجب است. وقتی دست و دلت به هیچ کار، حتی نفس کشیدن نمیرود، نفس بُریدگی…
خلاصه رمان تاسیان
آخرین مسافرها را که یک زوج بودند به مقصد رساندم. موبایل را برداشتم و نگاهی به ساعت حک شده روی صفحه ی آن کردم. ساعت نه شب را نشان می داد. خسته بودم و دیگر جانی برای پشت فرمان نشستن نداشتم. یک ساعت دیگر باید قرص هایش را می خورد. باید خودم را می رساندم. خم شدم و کمی سرم را روی فرمان گذاشتم. همانطور که سرم روی فرمان بود نفس عمیقی کشیدم. لبخندی زدم و با چشمان بسته گفتم: درستش می کنم. روزهای از این بدتر هم داشتم. این که فقط چهار تا قسطه! بابا بیخیال ترنج جون. سرم را بالا آوردم و خیره به جلو دستم را روی دنده گذاشتم.
صحنه ی پیش رو جالب بود. پایم را روی کلاج بیشتر فشار دادم تا ماشین حرکت نکند. هر دو طرف کوچه ای که در آن بودم درخت داشت. برعکس اکثر کوچه های شهر خلوت بود و ماشین های زیادی دو طرف کوچه پارک نشده بود. مردی قد بلند که انگار کت شلوار به تن داشت دقیقا وسط کوچه دیده می شد. قد بلند بود و سایه ای که روی زمین ساخته بود پاهایش را کشیده تر نشان می داد. لب هایم بیشتر کش آمد: یه کلاه شاپو کم داره و یه عصای دراز! پوزخندی زدم و چانه را به فرمان تکیه دادم و به رفتن مرد خیره شدم: بعضی آدم هارو نمیشه داشت، فقط میشه یه جور خاصی دوستشون داشت.
چانه را از روی فرمان برداشتم و پایم را از روی کلاج برداشتم. بالاخره در انتهای این روز بد چیزی برای دلخوشی پیدا کرده بودم. ایراد نداشت اگر اوضاع زندگی آنقدر غیرقابل تحمل بود. ایراد نداشت اگر یک دیوار بتنی جلوی خوشبختی را گرفته بود. به هر حال هر دیواری یک ترک داشت. دقت می کردم و ترک ها را پیدا می کردم شاید می توانستم کورسویی از آن سمت دیوار ببینم و حالم را کمی بهتر کنم. یک انسان افسرده به اندازه ی یک لشکر نیرومند حال آدم را خراب می کرد، اگر دو تا می شدند ترک های دیوار به هم می آمدند و دیگر هیچ امیدی نبود. ماشین را آرام و مستقیم راندم….